تا که روزی ناگهان در چاشتگاه/این دعا میکرد با زاری و آه
ناگهان در خانهاش گاوی دوید/شاخ زد بشکست دربند و کلید
گاو گستاخ اندر آن خانه بجست/مرد در جست و قوایمهاش(4دست وپا) بست
پس گلوی گاو ببرید آن زمان/بی توقف بی تامل بی امان
چون سرش ببرید شد سوی قصاب/تا اهابش(پوست دباغی نشده) بر کند در دم شتاب.
بله چی ازاین بهتر سایه خودش آمده. خوشحال سر گاو را برید غافل از اینکه این گاو صاحبی هم داردو
صاحب گاوش بدید و گفت هین/ای به ظلمت گاو من گشته رهین
هین چراکشتی بگو گاو مرا/ابله طرار، انصاف اندر آ
گفت من روزی ز حق میخواستم/قبله را از لابه میآراستم
آن دعای کهنهام شد مستجاب/روزی من بود کشتم، نک جواب
او ز خشم آمد گریبانش گرفت/چند مشتی زد به رویش ناشکفت
دعوا بالا گرفت و رفتند پیش داوود نبی علیه السلام:
میکشیدش تا به داود نبی/که بیا ای ظالم گیج غَبی(احمق)
حجت بارد رها کن ای دغا/عقل در تن آور و با خویش آ
این چه میگویی دعا چه بود مخند/بر سر و و ریش من و خویش ای لَوَند
گفت من با حق دعاها کردهام/اندرین لابه بسی خون خوردهام
من یقین دارم دعا شد مستجاب/سر بزن بر سنگ ای منکرخطاب
گفت گرد آیید هین یا مسلمین/ژاژ بینید و فشار این مهین
ای مسلمانان دعا مال مرا/چون از آن او کند بهر خدا
گر چنین بودی همه عالم بدین/یک دعا املاک بردندی به کین
گر چنین بودی گدایان ضریر/محتشم گشته بدندی و امیر
روز و شب اندر دعااند و ثنا/لابهگویان که تو دهمان ای خدا
تا تو ندهی هیچ کس ندهد یقین/ای گشاینده تو بگشا بند این
مکسب کوران بود لابه و دعا/جز لب نانی نیابند از عطا
صاحب گاو گفت اگه قرار بود این جور دعاها مستجاب بشه که همه ملک و املاک مردم نصیب گداها می شد.
ادامه دارد.
حکایت آن شخص که در عهد داوود شب و روز دعا می کرد که مرا روزی حلال ده بی رنج(قسمت دوم)
حکایت آن شخص که در عهد داوود شب و روز دعا می کرد که مرا روزی حلال ده بی رنج(قسمت اول)
ای ,گاو ,دعا ,بی ,روزی ,اندر ,شد مستجاب ,گر چنین ,چنین بودی ,ناگهان در ,گفت من
درباره این سایت